learnnew










ADS
محل درج تبلیغات

About Us

به وبلاگ من خوش آمدید

جستجو



جستجو در learnnew
جستجو در کل اینترنت

موضوعات
عناوین
دانستنیها
علمی
جالب
خنده دار
سرگرمی
اس ام اس
عکس های خنده دار

نویسندگان

reza

صفحات جانبی
عنوان لینک صفحات جداگانه را اینجا قرار دهید
عنوان لینک صفحات جداگانه را اینجا قرار دهید
عنوان لینک صفحات جداگانه را اینجا قرار دهید

پیوند روزانه

ساختن وبلاگ
شماره پیمان کارها
حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
خرید از چین
قلاده اموزشی ضد پارس سگ
الوقلیون

| WelCome To Portal |


جهت اطلاع از تعرفه تبلیغات و ارسال آهنگ از طریق ایمیل و آیدی زیر با ما در تماس باشید.










محل درج تبلیغات


داستان های کوتاه


روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. 
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ 
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!

 ---------------------------------------------------

تعریف میکردن :یه روز رفتم مغازه سیگار میخواستم رفتم تو یارو گفت سلام تو پسر فلان ای نیستی گفتم چرا!حالا میدونی چی شد؟
.
.
واقعا میخوای بدونی . خب 
.
.
.
گفتم :یک عدد سس میدهید لصفا.

 -----------------------------------------------

گنجشکی به آب نزدیک می شد و بر می گشت پرسیدند:چه میکنی؟؟؟
گفت:در این نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پرآب می کنم و روی آتش می ریزم ..گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد..گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم اما هنگامی که خداوند پرسید:زمانی که دوستت در آتش سوخت چه کردی؟پاسخ میدهم:""""هر آن چه از من بر می آمد"""" 

--------------------------------------------------------

سعدی و راز و رمزش ( قسمت چهارم )

کس ندانم که در این شهر گرفتـــــار تو نیست
هیچ بازار ، چنیــن گرم کــــه بـا زار تــو نیست
من ســـری دارم و در پــــــای تو خواهم بازیــد
خجــــــل از ننگ بضاعت که سـزاوار تونیســت

...جای حرف نیست که بسیاری ازنصیحتهای سعدی نتیجهء تجربه ها و افت و خاست های
ممتد قوم ایرانی ست می تواند برای فرد توشه و زینت باشد، اما نپنداریم که با آنها میتوان
ملتّی را راه برد.
جامعۀ ما بسیار پیچیده تر و پر خروش ترازجامعه زمان سعدی ست.
ما امروز باید از خود بپرسیم که چه بهره ای از این مردکه در نوع خودمنحصر به فرد است می توانیم ببریم ؟
نخستین بهره آنست که از سخنش لذت ببریم و سرشار شویم.اگر از نوشته قضاوت کنیم کس دیگری را در زبان فارسی نمی شناسیم که به اندازۀ او چالاکی اندیشه وجرقّه روح داشته باشد.
دومین بهره میتواند از معانی باشد، که مارا در شناخت خود و مردم خود کمک می کند.آنچه در گلستان و بوستان و قصائد آمده حاصل یک عم دراز گرانبار ازفعالیّت و تفکّر است....

( دکتر محمد علی اسلامی ندوشن)

------------------------------------------

یه پیرمرد با نوه اش رفته بود خرید،پسر هی بهونه میگرفت.پیرمرد میگفت:اروم باش فرهاد،اروم باش عزیزم!جلوی قفسه ی خوراکی ها،پسر خودشو زد زمین و شروع کرد به داد و بیداد...پیرمرد گفت:اروم فرهادجان،دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه،دم صندوق پسر چرخ دستی رو کشید،چندتا از جنسا افتاد رو زمین،پیرمرد باز گفت:فرهاد اروم!تموم شد،دیگه داریم میریم!شخص سومی که این رفتا رو دیده بود،از کوره در رفت،بیرون رفت و بهش گفت :اقا کارت خیلی درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد اروم باش!پیرمرد رهگذر را نگاه کرد و گفت:عزیزم،فرهاد اسم منه!...نوه ام اسمش سیامکه.

 

------------------------------------------

داستان دیوار..
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه اورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دوید و گفت:مامان مامان! وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد،برادرم با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید نقاشی کرد!مادر عصبانی به اتاق پسر کوچک رفت،پسر کوچک از ترس زیر تخت قایم شده بود،مادر فریاد زد:تو پسر خیلی بدی هستی.و تمام ماژیک هایش را در سطل اشغال ریخت.پسر کوچک از غصه گریه کرد.10دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت.پسرش روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود:مادر دوست دارم.مادر در حالی که اشک می ریخت به اشپزخانه برگشت و یک قاب خالی اورد و ان را دور قلب اویزان کرد.تابلوی قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است.

-----------------------------------------

سعدی و راز و رمزش ( قسمت سوم )

کس ندانم که در این شهر گرفتـــــار تو نیست
هیچ بازار ، چنیــن گرم کــــه بـا زار تــو نیست
من ســـری دارم و در پــــــای تو خواهم بازیــد
خجــــــل از ننگ بضاعت که سـزاوار تونیســت

...جای حرف نیست که بسیاری ازنصیحتهای سعدی نتیجهء تجربه ها و افت و خاست های
ممتد قوم ایرانی ست می تواند برای فرد توشه و زینت باشد، اما نپنداریم که با آنها میتوان
ملتّی را راه برد.
جامعۀ ما بسیار پیچیده تر و پر خروش ترازجامعه زمان سعدی ست.
ما امروز باید از خود بپرسیم که چه بهره ای از این مردکه در نوع خودمنحصر به فرد است می توانیم ببریم ؟
نخستین بهره آنست که از سخنش لذت ببریم و سرشار شویم.اگر از نوشته قضاوت کنیم کس دیگری را در زبان فارسی نمی شناسیم که به اندازۀ او چالاکی اندیشه وجرقّه روح داشته باشد.
دومین بهره میتواند از معانی باشد، که مارا در شناخت خود و مردم خود کمک می کند.آنچه در گلستان و بوستان و قصائد آمده حاصل یک عم دراز گرانبار ازفعالیّت و تفکّر است،که در سفر با پای پیاده و یا بر چارپا، آمیزش با انواع کسان بدست آمده و به همراه شاهنامه غنی ترین خزانه اندرزی و حکمتی زبان فارسی را تشکیل می دهد.

( دکتر محمد علی اسلامی ندوشن

----------------------------------------

روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند.
وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد. دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ درلباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.

---------------------------------------

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه .بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه.
ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه: 
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه بروز ماشینامون اومده !همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم …. ! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم …! 
مرد با هیجان پاسخ میگه:
- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !
بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه :
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه .مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم !
و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده .
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن 
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.
مرد می گه شما نمی نوشید؟!
زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه :
- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









برچسب ها : داستان, کوتاه, دانستنیها, ,

سه شنبه 6 اسفند 1392 نظر دهید! نویسنده : reza




مطالب گذشته
... <-PostTitle->

ابر برچسب ها
دانستنیها(3) زیبا(1) جمله(1) پیامک(1) اس ام اس(1) طنز(1) جالب(1) learnnew(1) جالب(1) متن(1) خنده دار(1) دانستنیهای(1) عجیب(1) یماری(1) دانشمندان(1)

A-D-S
محل درج آگهی

آمار سایت



آمار بازدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 4534
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

کد پیغام خوش آمدگویی


آرشیو
فروردين 1393

آرشیو
اسفند 1392

آرشیو
بهمن 1392

آرشیو
دی 1392

آرشیو
آذر 1392

لینک دوستان
جی پی اس موتور جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان learnnew و آدرس learnnew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






کپی از منابع سایت learnnewبا ذکر منبع بلامانع است
Theme Reconstruction By Bir-robatcarpress.tk