روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!
---------------------------------------------------
تعریف میکردن :یه روز رفتم مغازه سیگار میخواستم رفتم تو یارو گفت سلام تو پسر فلان ای نیستی گفتم چرا!حالا میدونی چی شد؟
.
.
واقعا میخوای بدونی . خب
.
.
.
گفتم :یک عدد سس میدهید لصفا.
-----------------------------------------------
گنجشکی به آب نزدیک می شد و بر می گشت پرسیدند:چه میکنی؟؟؟
گفت:در این نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پرآب می کنم و روی آتش می ریزم ..گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد..گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم اما هنگامی که خداوند پرسید:زمانی که دوستت در آتش سوخت چه کردی؟پاسخ میدهم:""""هر آن چه از من بر می آمد""""
--------------------------------------------------------
سعدی و راز و رمزش ( قسمت چهارم )
کس ندانم که در این شهر گرفتـــــار تو نیست
هیچ بازار ، چنیــن گرم کــــه بـا زار تــو نیست
من ســـری دارم و در پــــــای تو خواهم بازیــد
خجــــــل از ننگ بضاعت که سـزاوار تونیســت
...جای حرف نیست که بسیاری ازنصیحتهای سعدی نتیجهء تجربه ها و افت و خاست های
ممتد قوم ایرانی ست می تواند برای فرد توشه و زینت باشد، اما نپنداریم که با آنها میتوان
ملتّی را راه برد.
جامعۀ ما بسیار پیچیده تر و پر خروش ترازجامعه زمان سعدی ست.
ما امروز باید از خود بپرسیم که چه بهره ای از این مردکه در نوع خودمنحصر به فرد است می توانیم ببریم ؟
نخستین بهره آنست که از سخنش لذت ببریم و سرشار شویم.اگر از نوشته قضاوت کنیم کس دیگری را در زبان فارسی نمی شناسیم که به اندازۀ او چالاکی اندیشه وجرقّه روح داشته باشد.
دومین بهره میتواند از معانی باشد، که مارا در شناخت خود و مردم خود کمک می کند.آنچه در گلستان و بوستان و قصائد آمده حاصل یک عم دراز گرانبار ازفعالیّت و تفکّر است....
( دکتر محمد علی اسلامی ندوشن)
------------------------------------------
یه پیرمرد با نوه اش رفته بود خرید،پسر هی بهونه میگرفت.پیرمرد میگفت:اروم باش فرهاد،اروم باش عزیزم!جلوی قفسه ی خوراکی ها،پسر خودشو زد زمین و شروع کرد به داد و بیداد...پیرمرد گفت:اروم فرهادجان،دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه،دم صندوق پسر چرخ دستی رو کشید،چندتا از جنسا افتاد رو زمین،پیرمرد باز گفت:فرهاد اروم!تموم شد،دیگه داریم میریم!شخص سومی که این رفتا رو دیده بود،از کوره در رفت،بیرون رفت و بهش گفت :اقا کارت خیلی درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد اروم باش!پیرمرد رهگذر را نگاه کرد و گفت:عزیزم،فرهاد اسم منه!...نوه ام اسمش سیامکه.
------------------------------------------
داستان دیوار..
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه اورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دوید و گفت:مامان مامان! وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد،برادرم با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید نقاشی کرد!مادر عصبانی به اتاق پسر کوچک رفت،پسر کوچک از ترس زیر تخت قایم شده بود،مادر فریاد زد:تو پسر خیلی بدی هستی.و تمام ماژیک هایش را در سطل اشغال ریخت.پسر کوچک از غصه گریه کرد.10دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت.پسرش روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود:مادر دوست دارم.مادر در حالی که اشک می ریخت به اشپزخانه برگشت و یک قاب خالی اورد و ان را دور قلب اویزان کرد.تابلوی قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است.
-----------------------------------------
سعدی و راز و رمزش ( قسمت سوم )
کس ندانم که در این شهر گرفتـــــار تو نیست
هیچ بازار ، چنیــن گرم کــــه بـا زار تــو نیست
من ســـری دارم و در پــــــای تو خواهم بازیــد
خجــــــل از ننگ بضاعت که سـزاوار تونیســت
...جای حرف نیست که بسیاری ازنصیحتهای سعدی نتیجهء تجربه ها و افت و خاست های
ممتد قوم ایرانی ست می تواند برای فرد توشه و زینت باشد، اما نپنداریم که با آنها میتوان
ملتّی را راه برد.
جامعۀ ما بسیار پیچیده تر و پر خروش ترازجامعه زمان سعدی ست.
ما امروز باید از خود بپرسیم که چه بهره ای از این مردکه در نوع خودمنحصر به فرد است می توانیم ببریم ؟
نخستین بهره آنست که از سخنش لذت ببریم و سرشار شویم.اگر از نوشته قضاوت کنیم کس دیگری را در زبان فارسی نمی شناسیم که به اندازۀ او چالاکی اندیشه وجرقّه روح داشته باشد.
دومین بهره میتواند از معانی باشد، که مارا در شناخت خود و مردم خود کمک می کند.آنچه در گلستان و بوستان و قصائد آمده حاصل یک عم دراز گرانبار ازفعالیّت و تفکّر است،که در سفر با پای پیاده و یا بر چارپا، آمیزش با انواع کسان بدست آمده و به همراه شاهنامه غنی ترین خزانه اندرزی و حکمتی زبان فارسی را تشکیل می دهد.
( دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
----------------------------------------
روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند.
وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد. دروغ حیله گر لباسهای او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ درلباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.
---------------------------------------
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه .بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه.
ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه بروز ماشینامون اومده !همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم …. ! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم …!
مرد با هیجان پاسخ میگه:
- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !
بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه :
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه .مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم !
و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده .
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.
مرد می گه شما نمی نوشید؟!
زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه :
- نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!!
نظرات شما عزیزان: